اینبار داستان ِ تا دوباره دیدنِ تو،
قصه ی تموم ِ آدم برفی هایی بود
که مهربانانه صبح اولین آفتابِ زمستونی رو به انتظار نشستن
گرم...اما سردو تلخ
مثه همه ی دلتنگی هایی که بی آغوش به صبح میرسن
بغض... اما گریه
مثه دوریِ دست هامون وقتی نزدیکی
مثه فردا وقتی هنوز امروزی
مثه بهار وقتی پُر از پاییزی...